این عید عید چهارم بود اگه میموندی

و احتمالا اولین عیدی که دوتایی بودیم ...

البته عیدش برای تو دوتایی هست

برا من ولی نه

اشکال نداره تو نیستی دیگه باید باور کنم

دیگه هیچوقت اسات رو نمیخونم

هیچوقت عکسات رو نگاه نمیکنم

هیچوقت خاطرات رو مرور نمیکنم

هیچوقت گلم هیچوقت.....

چون نمیخام خودمو داغون کنم

بخاطر کسی که بدون من آرومه

تو نیستی، آره ولی عید که هست

نه اصلا نمیشینم اهنگ افسردگی امین حبیبی رو گوش کنم

چون بچه نیستم

میفهمم یه سری چیزا رو

بخصوص اینکه دیگه هیچ راهی نداره مال من شی

عید رو تبریک میگم بت اولین و آخرین عیدی که

مال من نیستی ولی بهت تبریک میگم

سختمه ولی میتونم

همونطوری که تو تونستی گلم

بچه ها شماهم برام دعا کنین

 مخاطب خاص!!!!!

دیگه فراموشت میکنم

قانع شدم که باید فراموش بشی

اخه تو مال من نیستی دیگه...

مال مردمی الان...

قربون دلم که مال مردم خور نیست

یادم تورو فراموش

روزای خوبمون پـــــــــــر...

خاطراتمون پــــــــر...

حرفای قشنگت پــــــر...

عکس چشمات پــــــر...

تن صدات پـــــــر...

فراموش شدنت مبـــــــارک بهترینم ...

میدونم یهویی نمیشه ولی کم کم که میشه

دنیا که تموم نشده

تو رفتی؟؟؟

باشه بسلامت

منم بیرونت میکنم از دلم

آره عزیزدلم نمیشه که با یاد کسی که

مال تو نیس زندگی کنی...

امیدوارم این پست رو ببینی

چهار سال بود که می فهمیدم بی قراری چیست

درد چیست

مهربانی چیست

چهار سال بود که می دانستم آواز چیست

راز چیست ....

 مرا عوض کردند

تازه چهار ساله شده بودم....

اما رفتی و مرا در کودکی کشتی...

++ زیرچشم آرزوهایم کبود شده ...

سیلی محکمی بود باور بی وفایی اش.

 اگرآمدى

به دلت بد نيار

شهرهمان شهراست

كوچه همان كوچه خانه همان

تنهامن.....

كمى مرده ام

++ دستم را بگیر و ببین تنهایی چه کاری با آدم مـیکـنـد!

 خداوندا....

به دل نگیر اگر گاهی

زبانم از شکرت باز می ایستد !!...

تقصیری ندارد...

قاصر است

کم می آورد در برابر بزرگی ات...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت

در دلم اما همیشه

ذکر خیرت جاریست !!....

 راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود!

توهیچ کجا نیستی...

ای کاش،

نبودنت را هم باخودت برده بودی!

 نبودنت درمن قدم میزند،

من زیر ِ باران!

تودورمیشوی، من خیس!

این دِلبری های ِ بهاراست،

نیامده دیوانه میکند...

کوچه را ازتنهایی...!

بگوکدام راه تو را می آورد

تامن بهاررامعطل کنم ...

  نمیدوم N جان چی بگمL

یادمه بیشترین زمانی که نشد باهم حرف بزنیم

 سه روز اعتکاف بود که اونم چون جفتمون اعتکاف بودیم

و در درگاه خدا بودیم دیگه قرار شد اونجا برا همه دعا کنیم

و بعدم برا خودمون...

یادته بعد اعتکاف خبرای بدی شنیدیم که قرار بود برات

خواستگار بیاد و ظاهرا مامان بابات هم مشکلی نداشتن باهاش

و میگفتن جوون سالمیه و آینده داره، که بابات گفتن هرچی دخترم

خودش بگه و بعد از اینکه تو قبول نکردی بابات هم فقط گفتن مطمئنی؟؟

جوابت قطعیه؟؟گفته بودی آره و باباتم ردشون کرده بودن....

وااااای چقد خوشحال بودیم چقد از خدا تشکر کردیمL

چقدر امیدوار شدیم به آیندهL

ولی N  آخرشم نتونستی بمونیL

از دستت خیلی ناراحتم فکرم نمیکنم بتونم ببخشمت

چون من همه چیمو برات گذاشتم عزیزمL 

هعی پسر عموت اومد خاسگریت

خانوادت کامل از جریاناتمون مطلع شدنL

گفتن ما به هم نمیایمL غریبه ایمL

و.....

حکمت خدا بود آره ولی سخته سختـــــــــــــ....:(

ما که چن ساعت اگه از هم بی خبر بودیم دنیا برامون جهنم بود

الان میدونی چن روزه صداتو نشنیدم،

حرف نزدی باهام و پیام ندادیم به هم؟؟؟؟میدونی N؟؟؟

بخدا 34 روزه

سییییییییییی ووووووو چهاااااااااااااااااااااااااااااااااار روووووووووووووزLLL

ای خداااااااااااااااااااااا

ممنونم بچه ها از شما بخدا وقتی اومدم نظراتون رو خوندم شرمنده ی همتون شدم

اسم از هیچکی نمیبرم میترسم اسم کسیو جابندازم و ازین بیشتر شرمنده بشم....

برگشتم نت چون اینجا میشه همه چی گفت و میشه خودت رو خالی کنی....

درضمن یادمه حدودا یه سال پیش N گفت اگه یروزی خدااااااااایی نکرده باهم نبودیم

وبلاگت رو حذف نکنی....

وای اون روز اینقد حالمون گرفته بود بخاطر فکر کردن به اینکه باهم نباشیمL

ینی میشه بیاد بخونه و بفهمه چقد داغونم؟؟؟

ای خدااااا